آنکه می گفت ز یک گل نشود فصل بهار ، چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید
راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود
ساقیا امشب نوایت با نوایم ساز نیست ، یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست
تو به پاکی عقیقی ، مثل دریاها عمیقی ، مثل گریه مرحم زخم ، مثل تنهایی رفیقی
رفاقت با وفا بودن شرط مردانگیست ، ورنه با یک استخوان صد سگ رفیقت میشوند
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ، که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست ، نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر ، نهادم آیینه ها در مقابل رخ دوست
تو مگه باده فروشی که همه مست تو اند ، تو مگه ساغر عشقی که همه معشوق تو اند ، منشین با همگان ای گل زیبای دلم ، که به ظاهر همه مشتاق و خریدار تو اند
کاش کسی تو دلمون پا نمیذاشت ، کاش اگه پا میذاشت دلمون رو تنها نمیذاشت ، کاش اگه تنها میذاشت رد پاش رو روی دلمون جا نمیذاشت
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته ، شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته ، من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ، ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
اگر می بینی کسی به روی تو لبخند نمی زند ، علت را در لبان فرو بسته خودت جستجو کن !ا